انقلاب کارگری اکتبر شکست خورد٬
زنده باد انقلاب کارگری !
(١)
على جوادى

امروز ما یاد انقلاب اکتبر را گرامی میداریم. اما شاید بما بگویند٬ چرا این انقلاب را انتخاب کرده اید؟ چرا انقلابات "خودمان" را جشن نمی گیرید؟ چرا انقلاب مشروطه٬ جنبش ملی شدن صنعت نفت٬ و سی تیر را جشن نمی گیرید؟

در پاسخ باید گفت اگر به جامعه بشری نگاه کنیم٬ گروه هایی از مردم کارگر و زحمتکش را می بینیم که با انقلاب اکتبر٬ سیر وقایع٬ روندها٬ سیاست ها و شخصیت هایش بیشتر از هر واقعه تاریخی دیگری آشنایی دارند. لنین٬ تروتسکی٬ بوخارین٬ کولونتای٬ زینوویف٬ کامنف٬ و رایکوف را نه تنها بهتر از ستارخان و باقرخان و مصدق٬ بلکه بهتر از لینکلن و دوگل و ناصر می شناسند و به آنان با دیده ارج غیر قابل قیاسی نگاه می کنند. و فراتر از این اصلا این انقلاب را انقلاب خودشان می دانند. هیچ چیز این انقلاب برایشان غریبه نیست. گویی راجع به تاریخ و سرنوشت خودشان دارند حرف میزنند. هیچ مانعی جلودارشان نیست که لنین را رهبر فکری خودشان ندانند. حزب بلشویک را حزبی در جنبش خودشان ندانند. کلا شکست و پیروزی انقلاب اکتبر را تماما شکست و پیروزی خودشان میدانند. هر چند که روسی صحبت نمی کنند و در روسیه هم متولد و یا بزرگ نشده اند. در طرف مقابل هم نیروهای بورژوایی را می بینید که با همان درجه اطلاعات٬ شاهد هم بیشتر٬ تلاش میکنند که افکار عمومی را بر علیه این انقلاب بسیج کنند و از تکرار انقلابی از این نوع در گوشه ای دیگر اجتناب کنند. اما چرا؟ چرا این دفاعیات پرشور؟ چرا این مخالفت ها و کینه توزی های کور؟

واقعیت این است که انقلاب اکتبر یک پدیده ملی نبود. هر چند که تکلیف قدرت سیاسی و حاکمیت بورژوازی را در یک کشور به نفع کارگر یکسره کرد٬ اما ابعاد و تاثیراتش بسیار فراتر از مرزهای ملی رفت. انقلاب اکتبر تاریخ تاکنونی بشر را دو پاره کرد و فصل جدیدی را در زندگی بشری شکل داد. اکتبر یک انقلاب کارگری بود با مضون انترناسیونالیستی. این انقلابی بود که کمونیسم را به نقطه امید میلیونها کارگر در سراسر جهان تبدیل کرد. انقلابی بود که کارگر و زحمتکش در هر گوشه ای از جهان که به آزادی و رهایی اقتصادی و سیاسی اندیشیده است٬ آن را دنبال کرده و نسبت به دقایقش حساس است. این یک ویژگی و خصلت انقلابات کارگری است .

در طرف مقابل٬ در سنگرهای مقابل هم مساله همینطور است. هر کس و هر نیرویی که به چگونگی سرکوب و به بند کشیدن کارگر و زحمتکش فکر کرده است٬ انقلاب کارگری اکتبر برایش به همان اندازه نگران کننده و مخاطره آمیز است که انقلاب کارگری در کشور تحت حکومت خودش. در دو قطب اساسی جامعه٬ دو قطب کارگر و سرمایه٬ در دو قطبی که مبارزه و کشمکش شان جهت تحولات اجتماعی را تعیین میکند٬ توهمی نسبت به اهمیت و موقعیت انقلاب اکتبر در تاریخ اجتماعی بشر نیست. اما ظاهرا اگر توهمی هست٬ که هست٬ اگر کسانی هستند٬ که برگردان آزادی و رهایی را در افق ناسیونالیسم و افکار مصدق و امثالهم می یابند٬ که هستند٬ این دیگر انعکاس نفوذ سموم ناسیونالیسم است. بازتاب قدرت عوامفریبی ناسیونالیسم است. بهرحال این واقعیت ذره ای از اهمیت جهانی انقلاب اکتبر کم نمی کند. انقلاب اکتبر متعلق به تمام کارگران و مردم ستم دیده است. انقلاب اکتبر و نه انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن صنعت نفت و امثالهم٬ انقلاب ما و بخشی از تاریخ جنبش و طبقه ماست.

انقلاب اکتبر: کدام واقعیت؟
معمولا گفته اند سیر تحولات آتی روسیه چندان روشن نیست. باید اضافه کرد که ظاهرا تاریخ تحولات گذشته روسیه هم٬ مستقل از قضاوت هر کس نسبت به این تحولات٬ زیاد روشن و مورد توافق نیست! امروز در ابتدای قرن بیست و یکم٬ یک تصویر یکدست و همگون نسبت به ماهیت انقلاب اکتبر در اذهان جامعه وجود ندارد. این عدم همگونی ناشی از فراموشی و کم حافظگی تاریخی جامعه نیست. ناشی از این نیست که وقایع دلپذیرتری در زندگی بشر سایه بر اهمیت تاریخی این انقلاب و تاثیراتش افکنده اند. خیر! واقعیت این است که تاریخ تحولات اجتماعی در روسیه و انقلاب اکتبر را در دوره های معین بازنویسی کرده اند. و در این بازنویسی ها٬ وقایع تاریخی٬ سیر تحولات و پرسوناژهای تاریخی بر حسب ملزومات دوره بازنویسی٬ جایگاه و نقش کاملا متفاوت و بعضا متضادی یافته اند.
 
حال اگر از این دریچه به وقایع و رهبران انقلاب اکتبر بنگریم و مثلا نقش و تصویری که از لنین داده میشود را بررسی کنیم: می بینیم که در دوره ای٬ لنین رهبر حزب بلشویک است. انسان آزاده ای است. متفکر برجسته ای در مارکسیسم است. یک غول فکری در تاریخ افکار اجتماعی تاکنونی بشر است. از خود آثار گرانبهای زیادی به جای گذاشته است. یک پراتیسین واقعی کمونیسم است. کسی است که با دقت تمام٬ یک انقلاب کارگری را رهبری کرده و به پیروزی رسانده است. که انقلاب اکتبر انقلاب کارگران و فقرای جامعه بود٬ که رهبران بلشویکها٬ انسانهای برجسته دوران خود بودند. و حتی کتابهایشان به تنهایی کتابخانه ها را پر میکرد. در مجموع این تصویر کم و بیش غالب در دوران دهه اول بعد از انقلاب و قبل از جنگ سرد است. تصویری است که در خطوط عمده اش مورد توافق مخالف و موافق بعد از انقلاب اکتبر است.
 
اما تصویر امروز کاملا وارونه شده است. در این تصویر "جدید" جایگاه لنین و بلشویکها و نقش انقلاب کارگری سراپا عوض شده است. لنین یک دیکتاتور و توتالیتر است که حکومت ترور و وحشت را در گوشه ای از جهان با زور کودتا بر سر مردم سوار کرده است. جاسوس آلمانها بوده است. حکومت بلشویکها حکومت کارگری نبود. از استقبال چندانی در میان مردم زحمتکش برخوردار نبود. حکومتی بود که تمامی آزادی های سیاسی را از بین برد و از هیچ خشونتی بر علیه مخالفین اش دریغ نکرد. بلشویسم از ابتدا نطفه خفقان و سرکوب را در خود داشت. بلشویکها حمام خون بپا کردند و غیره و غیره.

و این اراجیف را هم آنچنان با صدای بلند تکرار میکنند که من و شما و هر انسان آزاداندیش دیگری هم پیچ رادیو و تلویزیونش را از فرط انزجار می بندد. در این تصویر: انقلاب خشونت٬ افراط٬ اسارت٬ بی حقوقی اجتماعی٬ و حکومت کارگری جملگی مترادف یکدیگرند. گویا بیان متفاوت یک واقعیت اند. در این دوره٬ حکومت و سیستم سرمایه داری دولتی دوران استالین٬ ادامه و نتیجه منطقی دولت برخاسته از انقلاب اکتبر است. نه محصول شکست این انقلاب در انجام رسالت اقتصادیش برای استقرار سوسیالیسم. این تصویر امروز٬ در دوران پس از جنگ سرد از انقلاب اکتبر است. این تصویر سی ان ان است. این تصویری است که رسانه ها به جامعه حقنه کرده اند. این تصویر محصول آغاز و پایان جنگ سرد است.
 
متفکران پست مدرنیست بورژوازی در توجیه این تصویر می گویند: در دمکراسی غربی شما میتوانید نظر خودتان را راجع به انقلاب اکتبر٬ ویژگی ها٬ وقایع و اقداماتش داشته باشید. در نقطه مقابل٬ دیگران نیز میتوانند تصویر دیگری از همین انقلاب و وقایع تاریخی اش ارائه بدهند. از قرار دمکراسی این "حق" را برای هر دو محفوظ نگهداشته است و هر دو هم محق اند. و هر دو تصویر هم میتواند درست باشد. در این چهارچوب نمیتوان از فاکت ها و واقعیات تاریخی صحبت کرد. نمیتوان روند و سیر تحولات تاریخ را بطور علمی بررسی کرد. بر طبق این سیستم فکری اصلا نمی توان از حقیقت تاریخی صحبت کرد. از قرار تاریخ هم "نسبی" است. اسم این جفنگیات را امروز گذاشته اند نسبیت تاریخی؟ !

چرا انقلاب کارگری اکتبر؟
اما چرا بلشویکها و کارگران روسیه می بایست انقلاب می کردند؟ برای توضیح باید به عقب برگشت و شرایط اجتماعی آن دوران را مختصرا بررسی کرد. اروپا در سالهای بعد از ١۹١۴ و با شروع جنگ اول جهانی در آتش و خون بسر میبرد. احساسات کور ناسیونالیستی تمام اروپا را فرا گرفته بود. جنگ٬ کارگران و مردم را از هر طرف تحت فشار قرار داده بود و تا سال ١۹١۷ در اروپا بیش از ده میلیون قربانی و سی میلیون زخمی و معلول بجا گذاشته بود. در یک کلام٬ جنگ٬ قحطی و گرسنگی و بی حقوقی اجتماعی بیداد میکرد. در سطح سیاسی نیز اکثریت احزاب جامعه٬ اعم از لیبرال ها و سوسیال دمکراتها٬ به غیر از بلشویکها٬ در تمام کشورها تحت پرچم دفاع از میهن به دفاع از بورژوازی خودی و جنگ برخاسته بودند.
 
روسیه در اوایل ١۹١۷ در انفجار و غلیان بود. در پی این شرایط٬ حکومت تزار در ۸ مارس فرو ریخت و جای خود را به دولت موقت داد. اما دولت موقت به تعهدات خود به متفقین وفادار ماند. نتیجتا توهمات به دولت موقت بورژوایی لووف که با حمایت شوراهای پتروگراد بر سر کار آمده بود٬ رو به زوال گذاشت. سیاست کارگران در دفاع از دولت موقت مشروط بود. کارگران از دولت موقت به همان اندازه حمایت میکردند که دولت موقت از آنها و خواسته هایشان. اما دولت موقت با ابقای مجازات اعدام برای فراریان از جنگ و صدور مجدد فرمان حمله در جبهه ها در مقابل خواست های کارگران و مردم زحمتکش قرار گرفت. احزاب لیبرال٬ منشویکها و سوسیال رولوسیونرها با شرکت در دولت کرنسکی و در دفاع شان از تداوم جنگ بسرعت نفوذ و مقبولیت خود را از دست می دادند. از طرف دیگر در کنار دوما و دولت کرنسکی٬ قدرت دیگری نیز در جامعه موجود بود و آن شوراهای کارگران و سربازان و دهقانای بود که در  همه جا ایجاد شده بودند. جامعه به شدت قطبی شده و بر سر یک دو راهی قرار گرفته بود.
 
سیاست بلشویکها در این شرایط از قول لنین چنین بیان می شد: "باید توضیح داد که سرمایه با جنگ امپریالیستی ارتباط ناگسستنی دارد٬ ثابت نمود که پایان دادن به جنگ از طریق یک صلح حقیقتا دمکراتیک و غیر تحمیلی٬ بدون برانداختن سرمایه ممکن نیست. (راجع به وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر) و در پاسخ به این سئوال که آیا باید فورا دولت موقت را برانداخت معتقد بود که "آن را باید برانداخت... این حکومت نه میتواند صلح بدهد٬ نه نان و نه آزادی کامل... کارگران آگاه برای نیل به قدرت باید اکثریت را بسوی خود جلب نمایند. (در باره قدرت دوگانه. آوریل ١٩١٧)

اوضاع روز به روز در حال تغییر بود. در اوایل سپتامبر ژنرال کورنیلف با حمایت کادتها (حزب مشروطه خواهان) برای برقراری حکومت نظامی دست به تلاش ناموفقی زد. این شورش به مردم نشان داد که ژنرال های ضد انقلابی به اتفاق کادتها میکوشند تا شوراها را سرکوب کرده و رژیم سلطنت و استبداد مطلقه را از نو  برقرار سازند. آلترناتیوهای جامعه روشن بود. وضع موجود ثباتی نداشت. جامعه از خواست و تلاش بلشویکها برای تصرف قدرت و ایجاد دولت شوراها کاملا مطلع بود. دو راه در مقابل جامعه قرار گرفته بود. یا دیکتاتوری بورژوایی و یا حکومت کارگری. راه دیگری نبود.
 
تا اواخر سپتامبر دیگر چرخشی تعیین کننده در آرای جامعه به نفع بلشویکها صورت گرفته بود. شعارهای بلشویکها٬ نان٬ صلح و زمین٬ خواست فراگیر مردم شده بود. بلشویکها در شوراهای پتروگراد و مسکو اکثریت را به دست آورده بودند. تروتسکی در راس شوراهای پتروگراد قرار داشت. از این رو می بایست برای پایان دادن به جنگ و کشتار خانمانسوز٬ برای آزادیهای سیاسی و اقتصادی٬ برای دادن زمین به دهقانان٬ برای تصرف قدرت سیاسی٬ یعنی مساله اساسی هر انقلاب به نفع کارگران٬ راه دیگری وجود نداشت.

قیام بلشویکی
بلشویکها در شب هفت نوامبر (به تاریخ جدید)٬ همزمان با برگزاری کنگره دوم نمایندگان شوراهای کارگران و سربازان و دهقانان٬ فرمان قیام را صادر کردند. در پتروگراد بدون خونریزی و در مسکو و سایر شهرها پس از چند هفته کشمکش از دولت کرنسکی خلع ید شد. متعاقبا اکثریت قاطع کنگره شوراها نیز با حمایت خود از این اقدام بلشویکها٬ دولت شوراها و کمیساریای خلق را به رهبری لنین پایه ریزی کرد.
 
این اقدام کارگران و بلشویکها را بورژوازی ضد کمونیست امروز تحت لوای "کودتای بلشویکی" یا "قبضه شدن قدرت توسط حزب بلشویک" به خورد جامعه میدهد. اما در آن زمان هر کس میدانست که قدرت به دست بلشویکها و کارگران افتاده است. کسی شک نداشت که این قدرت کارگران٬ قدرت شوراهای کارگری و مردمی است که اختیار امور جامعه را در دست گرفته است. اصولا کسی منکر خصلت کارگری این انقلاب و نقش بلشویکها نبود. این دولتی بود که از بورژوازی خلع ید کرده بود. این دولتی بود که اعتبار نامه خود را از اکثریت شوراهای کارگران و سربازان گرفته بود. کارگران با قیام خود و کنگره شوراها با تایید قیام رای به مشروعیت این دولت داده بودند.
 
این دولت کارگری پس از تشکیل٬ مورد تهاجم نظامی و محاصره اقتصادی ١۴ کشور سرمایه داری اروپایی و آمریکایی قرار گرفت. سرمایه برای نابودی حکومت کارگری دست به یک جنگ همه جانبه بر علیه قدرت کارگران زد. به علاوه این قدرت اصلا متمرکز نبود که قبضه شود. اساسا هیچ کس نمی توانست و بلشویکها نمی خواستند که در فردای انقلاب قدرت را متمرکز کنند. قدرت چنان در سطح جامعه پخش شده بود که تا چند سال حتی استاندارد کردن قوانین و سیاستهای دولتی بسادگی مقدور نبود. البته این اتهامات را به دولتی نسبت می دهند که در فردای قیام اعلام کرده بود: "سراسر کشور می بایست توسط شبکه ای از شوراها پوشیده شود و این شوراها می بایست روابط نزدیکی با یکدیگر برقرار سازند. هرکدام از این سازمانهای (شورایی)٬ حتی کوچکترین شان٬ کاملا در مسایل محلی خودمختار است".

جایگاه انقلاب اکتبر
برای درک اهمیت انقلاب اکتبر کافی است برای یک لحظه تصور کنیم اگر این انقلاب صورت نمی گرفت و یا اگر شکست میخورد٬ چه اتفاقاتی ممکن بود صورت بگیرد؟ چه تعداد دیگر از مردم اروپا می بایست در جنگ کشته شوند؟ چه تعداد از کارگرانی که در انقلاب شرکت کرده بودند به پای چوبه های دار کشیده می شدند؟ چه تعداد از زنان در اسارت عقب مانده ترین رسومات و قوانین بسر می بردند؟ چه به سر رفاه و بهداشت و مسکن مردم زحمتکش در سراسر دنیا می آمد؟ چه به سر افکار و عقاید ارتجاعی در تاریخ بشر می آمد؟ و بالاخره چه بسر بشر در این قرن می آمد؟ پاسخ روشن است.
 
ادامه دارد...